دوســـتت دارم رو اصــلأ به زبــون نــمیــآرم
قربون صدقه رفتن که هیــچـی !
نگرانیامــم بـــروز نــمیـدم
بقیه در ادامه مطلب
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
آموزش رویت | 0 | 270 | amirzarbakhsh |
سلاااااااام | 0 | 553 | ailar |
چه عاملی باعث ایجادحسادت فرزندان میشود؟ | 0 | 506 | helya |
نقاشی و هنـــر آرایش بر روی چشم | 3 | 935 | mr-like |
مدل کتونی های جدید | 1 | 695 | mr-like |
ازدواج پسر 9 ساله با زن 62 ساله ! | 5 | 1453 | mr-like |
دوســـتت دارم رو اصــلأ به زبــون نــمیــآرم
قربون صدقه رفتن که هیــچـی !
نگرانیامــم بـــروز نــمیـدم
بقیه در ادامه مطلب
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت:
بقیه را در ادامه مطلب بخوانید...
داستانی از یک روحانی جوان که پیشنهاد میدهیم تا انتها آن را مطالعه کنید.
بگذارید از اول سفر برایتان بگویم سفری که با خواهران دانشجو جهت زیارت مشهد مقدس برگزار شده بود
از میان اتوبوسی که ما با آنها همسفر بودیم حداکثر چند نفر انگشت شمار با چادر الفت داشتند.
لذا وقتی وارد اتوبوس شدم کمی ترسیدم از اینکه عجب سفر سختی در پیش دارم.
نمیدانستم با این همه بیحجاب و… چگونه باید برخورد کنم مخصوص چند نفر از آنها که خیلی شیطنت داشتند
ناچار مثل همیشه به ناتوانی خود در محضر حضرت وجدان عزیز اعتراف کرده و دست به دامن صاحب کرامت امام ثامن حضرت رضا (ع) شد
بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید
دوستان لطفا نظر خودتون در مورد این داستان بفرمایید
این داستانِ یک دکتر است وبینهایت به دل من نشست…دکتر داستانِ ما در حال حاضر در استرالیا زندگی می کند. زندگی بسیار مرفهی دارد، زندگی که هیچیک از همکلاسی هایش حتی خواب آن را هم نمی دیدند !همه ی ما می خواهیم در زندگی به بالاترین چیزها دست یابیم…..
بقیه داستان در ادامه مطلب
دوستان نظر یادتون نره
اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالیکه او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد.
آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش رو قبول کرد. توی یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از اون بود که چیزی بگه، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر می کرد، “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…”
بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید
دوستان نظر یادتون نره
موسی مندلسون پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت.
موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود.
بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید
دوستان نظر یادتون نره
شب ۱۹ رمضان که به روایت هایی شب قدر نیز محسوب می شود، شبی است که حضرت امیرالمومنین علی (ع) ضربه نهایی بغض و نفاق مردم جاهل را به جان خرید و همین ضربه، منجر به شهادت ایشان در بیست و یکم رمضان گردید .
بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید
عزیزان نظر یادتون نره
بسمه تعالی
افطاری
غروب رمضان بود و جنب و جوشی زیاد در بین آشپزها ، گارسن ها و خدمتکاران رستوران بزرگ شهر مرزی و کوچک در گرفته بود . اکنون نوبت افطاری دادن تاجر بزرگ شهر، حاج صولت بود . بوی غذا تا چند ده متری رستوران این شهر کوچک می رفت . صاحب رستوران همیشه گله داشت که در جای بدی سکنی گزیده و رستوران ساخته است . درست در کنار کافه او محله ای با کوچه های خاکی و آدم هایی با لباس های مندس و همیشه گرسنه وجود داشت . بچه ها ،معتادها و ولگردهای اطراف تا می فهمیدند در این رستوران خبر مهمی است دور آن جمع می شدند . احمد خان صاحب رستوران به کارگرانش سفارش کرده و گفته بود که :
بقیه را در ادامه مطلب بخوانید
عزیزان نظر یادتون نره