13مرداد 1377
امروز برای من خواستگار آمد. مادرم میگوید خواستگارت خیلی بیادب و بیاصالت است. از کفشهای خودش و خواهر و مادرش پیداست. اما پدرم میگوید او پسر خوبی به نظر میرسد. پدر پولداری دارد و آیندهات ( یعنی آیندهام) تضمین است. من هنوز فکرهایم را نکردهام. نمیدانم مادرم درست میگوید یا پدرم؟
13آبان1377
امروز روز خوبی بود. بالاخره به بیست و پنجمین خواستگاری که برایم آمد بله گفتم. البته با اجازه بزرگترها یعنی پدر و مادرم! پدرم میگوید خواستگارت خیلی پسر پولدار و باعرضه و خانوادهداری است و از قیافهاش پیداست اهل دود و دم نیست و مادرم با خوشحالی به همه فامیل پز میدهد که خواستگار دخترم مهندس است و خوشتیپ و با کلاس است! من خیلی خوشحالم که شوهر به این خوبی نصیبم شده و اصلا برایم مهم نیست که 10 سال از من بزرگتر است و جورابهایش خیلی بو میدهد. چون مادرم میگوید اختلاف سن اصلا مهم نیست و مردهای سن بالا پختهتر هستند. تازه پدرم میگوید مردی که جورابش بو ندهد که مرد نیست! به هر حال من خیلی خوشحالم که دارم ازدواج میکنم . خواستگارم که اسمش مسعود است برای جشن عروسیمان یک باغ بزرگ و با کلاس گرفته و مادرم خیلی خوشحال است که باغ عروسی ما از باغ همه دخترهای فامیل بزرگتر است!
13فروردین 1378
عید است و امروز همه رفتهاند سیزده به در وخوشحال هستند. اما من خیلی ناراحتم. چون با مسعود دعوایمان شده. مادرم راست میگوید. مسعود واقعا کار بدی کرده که برای عید فقط یک انگشتر طلای معمولی برای من خریده. حالا میمرد اگر یک سرویس طلای درست و حسابی میگرفت؟! اما پدرم میگوید بیخود! دستش درد نکند...از سرت هم زیاد است ... و من نمیدانم بالاخره باید قهر کنم و به خانه پدرم بروم یا نه؟ خدایا چکار کنم؟
13 آذر 1380
من خیلی خوشحالم. چون مادر شدم! خدا یک دختر خوشگل و مامانی به من هدیه داده است. مادرم میگوید اسمش را بگذاریم مهسا و پدرم میگوید پارمیدا. مسعود خیلی مرد خوبی است. چون به من گفته هر اسمی تو انتخاب کنی خوب است . اما من نمیدانم کدام را انتخاب کنم؟ مهسا یا پارمیدا؟ من نمیخواهم مادر و پدرم از دست من ناراحت شوند. مادرم گفته اگر اسم دخترت را پارمیدا بگذاری دیگر پایم را به خانهات نمیگذارم. خدایا چکار کنم؟!
13 بهمن 1382
تازگیها مسعود یک جوری شده. خیلی عوض شده. مدام سر من داد میکشد. عصبانی میشود و به من میگوید خانه مادرت نرو... این قدر تلفنی با مادرت ور ور نکن... چرا مسعود این قدر عوض شده؟ همه میگویند چرا شوهرت اینقدر پیر شده؟ چرا کچل شده؟ واقعا که! مردم چقدر فضول هستند... به نظر من که قیافه مسعود هیچ تغییری نکرده. فقط اخلاقش خیلی بد شده است. دیروز مادرم تلفن زد و کلی داد و بیداد کرد و گفت چطور میتوانی با مردی که این همه از تو بزرگتر است و اصلا تو را درک نمیکند زیر یک سقف طاقت بیاوری؟! همین الان وسایلت را جمع کن و به خانه ما بیا! طفلک مادرم ... خیلی از دست مسعود اشک ریخت و ضجه زد. دیگر نمیتوانم تحمل کنم و ببینم که مسعود تا این حد نسبت به خانواده من نامهربان و عوضی است! مادرم راست میگوید مسعود از اول هم مرد زندگی نبود! از قیافه و سرو وضع مادر و خواهرش معلوم بود آدمهای درست و حسابی نیستند. پدرم میگوید از همان روز اولی که مسعود را دیده قیافهاش مشکوک میزده و به نظر شبیه معتادها بوده است. پدر و مادرم راست میگویند. چطور من نفهمیدم مسعود معتاد است؟!
13 مرداد 1383
بالاخره راحت شدم. امروز رفتیم محضر و جدا شدیم. در واقع از روز اول هم معلوم بود مسعود مرد زندگی نیست. مادر و پدرم راست میگویند. حیف از جوانی و زیباییام که به پای چنین جانوری ریختم! ای کاش از روز اول به حرفها و نصیحتهای آنها گوش میدادم. پدر و مادرم راست میگویند...اما ...نمیدانم چرا حالم خوب نیست؟
چت باکس ضددختر