loading...
مجله اینترنتی ضد دختر
چت باکس ضددختر

Chat Box
عضویت در خبرنامه

برای عضویت در خبرنامه و ارسال مطالب به ایمیل شما

لطفا آدرس ایمیل خود را در کادر زیر وارد کنید

Delivered by FeedBurner

تبلیغات هاستینگ

mehrdad بازدید : 47254 یکشنبه 31 شهریور 1392 نظرات (14)

تصویر دختر لخت در خیابان های تهران

چند روز پیش داشتم از یکی از شهرک های اطرف تهران عبور میکردم که با دیدن این صحنه جفت پا پریدم رو ترمز.
نه بابا ، این خانومه با شلوارک اون هم تو روز روشن وسط خیابون...

mehrdad بازدید : 442 دوشنبه 07 مرداد 1392 نظرات (0)

موضوع، دعوای هر روز من بودم. بله! من و علی که هر بار با کلی دلخوری می‌گذاشت از خانه‌ی ما می‌رفت. به همین سادگی‌. باز مادرم روی او فشار آورده بود که: «حالا یک کمی صبر کن پسرم تا ببینم چی می‌شه؟ آخه مریم خیلی به من وابستگی داره. تازه باید درس بخونه و کارِ خونه هم بلد بشه.» قلبم می‌گرفت وقتی علی می‌آمد و این‌طور ناراحت می‌رفت. باید جلوی مامانم می‌ایستادم. شورش را درآورده بود. یکی نبود به مادر همیشه نگران من بگوید من اگر یک روز علی را نبینم انگار قلبم می‌گیرد، انگار چیزی گم کرده‌ام.

دست‌های مادرم را روی شانه‌هایم احساس کردم. ملتمسانه نگاهش کردم. تا خواستم لب به گله وا کنم انگشتش را روی بینی‌اش گذاشت: «دختر گلم، مریمم، هروقت من صلاح بدونم تو ازدواج می‌کنی. پس بحث نکن و همه‌چیز رو بسپار به من.» سکوت کردم اما توی دلم فریاد می‌زدم، سر مادری که نمی‌خواهد باور کند من رفتنی‌ام و او باید این حقیقت را بپذیرد. هر چند وابستگی من به او زبانزد همه بود...

علی ناراحت کنار حوض نشست. آهسته و با دلخوری زیر لب زمزمه کرد: «مریم! تو خودت نظرت چیه؟ تا کی می‌خوای این کار رو تکرار کنی؟ تا کی منتظرت بمونم؟ نکنه خودت هم...» میان حرفش دویدم: «این حرف رو نزن. خودت می‌دونی من هم مخالف نظر مادرم هستم اما...» علی دوباره گفت: «اما چی؟ دو سال خسته کننده شده که همیشه دیدن ما منجر به یک مشاجره و دعوای خانوادگی بوده، مریم! من و تو نیاز به آرامش داریم اونم زیر یه سقف. فقط من و تو، نه من و تو و مادرت» حرف علی مثل پتک توی سرم کوبیده شد راست می‌گفت این را می‌دانستم‌....

صدای مادر مرا به خودم آورد: «بیا اینم شربت به‌لیمو برای دختر کوچولوی خودم مریم گلی.» چقدر از آن روزهای پر از تنهایی بدم می‌آمد. علی دیگر پیامک هم نمی‌داد. اما من نمی‌توانستم به مادرم بگویم بزرگ شده‌ام و دیگر دلم نمی‌خواهد فقط به خواسته‌های او عمل کنم...
بدنم گُر گرفته بود، سرخ شده بودم، همه‌ی استخوان‌های بدنم تیر می‌کشید. مادر پارچه نمدار را روی پیشانی‌ام گذاشت پاشویه و پاشویه. از صبح کارش همین بود اما قرص و دعوا هم کار ساز نبود. می‌خندیدم. علی را می‌دیدم که روی تختم نشسته و لبخند می‌زند. چشمانم را باز کرده بودم بعد از دو روز. این را علی گفت. صدای مادر را که شنیدم سرم را از روی بالش بلند کردم: «مامان من ... »هنوز حرفم تمام نشده بود که گفت: «بس کن دختر! دو روز تموم، مدام علی رو صدا می‌زدی. ظاهرا کاری نمی‌شد کرد. تو برنده شدی. اما دلم شور می‌زنه. اگر بری سر خونه و زندگیت... آخه زوده...»

من و علی به هم نگاه کردیم. مادر بینمان نشست و گفت: «باید فکر جشن عقد‌تون باشید‌. بسه دیگه! یالله بلند شین. یه هفته بیشتر وقت نداریم!» و سر من را توی بغلش ‌فشرد. چقدر احساس آرامش می‌کردم. چشمانم را بستم. دلم می‌خواست کمی بخوابم. درست مثل زمانی که دختر بچه‌ای بیش نبودم و خواب رژه‌ی لامپ‌های رنگی و رقص نور و لباس عروس می‌دیدم.

بیاییم برای فرزندانمان سخت نگیریم...

bahar بازدید : 432 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (1)

دو تا ماشین با هم تصادف می‌کنند. افسر میاد و می‌پرسه:
کدومتون مقصر بودید؟ غضنفر میگه: والله من خواب بودم، ندیدم از ایشون بپرسید .mail

 

 

 

بقیه را درد ادامه مطلب بخوانید

 

 

دوستان گرامی نظر یادتون نرهwink

hamidreza بازدید : 369 یکشنبه 08 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

بخدا با عجیجم میشه کنار اومد با عجقم میشه کنار اومد به قرعان با چیتال میتونی(چیکار میکنی) میشه کنار اومد

ولی دیگه با ' دوسد دالم یه خلده ، قد یه سوکس ملده ، سلت کلاه گذاشتم ، سوکسه هنوز نملده'

نمیشه والا نمیشه بلا نمیشه از اعصاب من خارجه دارم دیوونه میشم
 




اصن يه وضي

hamidreza بازدید : 372 یکشنبه 08 اردیبهشت 1392 نظرات (1)

بچه بودم داستان پیامبر رو شنیدم که وقتی تو سجده بود امام حسین رو کمر پیامبر رفت و پیامبر تا دید امام حسین رو کمرشه انقدر سجده اش رو طول داد تا امام حسین بره پایین . منم وقتی بابام داشت نماز می خوند پریدم رو کمرش همچین با لگد زد عین پشه پخش دیوار شدم ! همین محبت پدریشه منو درگیر خودش کرده !
:|

اصن یه وضی

hamidreza بازدید : 390 یکشنبه 08 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

 

جلوی خواهرزادم چایی با خرما گذاشتم ،
میگه دستت درد نکنه دايي جــون .. ایشالا خرمای خودتو بخورم !


اصن يه وضي ب مولا

ADMIN بازدید : 478 یکشنبه 18 فروردین 1392 نظرات (3)

بنزین زدنت تو حلقم...نکته رو گرفتی؟؟؟ یعنی فقط تو فکرخاص بودنه لامصب..

 

.

.

 

تعداد صفحات : 6

درباره ما
Profile Pic
سلام دوستان گلم این وبلاگ رو واسه همه دختر پسرای گل ایرانی و هموطنای گلم در سراسر دنیا درست کردم. امیدوارم که با فعالیت توی این مکان و بازدید و نظرهاتون من و همکارام رو مشتاق به ادامه کار توی این وبلاگ بکنید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون در مورد حجاب چیست؟
    نظر شما در مورد وبسایت چيست؟
    تبلیغات متنی
    
    
    تبليغات متني ماهانه 2 هزارتومان
    تبليغات متنی ماهانه 2 هزارتومان
    تبليغات متني ماهانه 2 هزارتومان
    تبليغات متني ماهانه 2 هزارتومان
    لوگو سایت
    مجله اینترنتی ضد دختر
    <a target="_blank" href="http://z3d.ir/"><img width="120" height="85" alt="مجله اینترنتی ضد دختر" src="http://upz3d.xzn.ir/uploads/139110965909061.png" /></a>
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1310
  • کل نظرات : 1597
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 1403
  • آی پی امروز : 67
  • آی پی دیروز : 150
  • بازدید امروز : 1,127
  • باردید دیروز : 742
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 1,127
  • بازدید ماه : 14,141
  • بازدید سال : 78,798
  • بازدید کلی : 3,146,312
  • کدهای اختصاصی
    [Comment_Title] - [Comment_Message] - [Comment_Date]
    آمار گير وبگذر

    سيستم آمار گير زير فقط مخصوص مدير وبلاگ مي باشد و محرمانه است